سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
برای دل، چیزی تباه کننده تر از خطا نیست . [امام باقر علیه السلام]
ارباب عشق

  نویسنده: حسین  
 

فریادی ودیگر هیج

چرا که امید انچنان قوی نیست که پا برسر یاس بگذارد


 
   
پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 4:24 عصر

  نویسنده: حسین  
 



 

 


 
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است و تو

 

درآن غرق . این تابلو را به دیوا ر اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو

 

پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است

 

مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى در آشپزخانه

 

واویلاست وهنوز هم کارهات مانده  است . یکی از مهمان ها که الان

 

مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهار چشمى همه چیز را مى

 

پاید . از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى

 

پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور    

 

گل و میوه  و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و

 

شهین ....... غرقه درهمین کشمکشها و گرفتاریها و مشغولیات و

 

خیالات و مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر

 

پیچ پلکان جلوت یک آینه است از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را

 

رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو نگاهش

 

کن خوب نگاهش کن ا و را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوشش

 

کن درست بشنا سی اش،  درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان

 

است که مى خواستى با شى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوریتر

 

و مهمتر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و و روزمره

 

و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و

 

دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست  کنى، فرصت کم است

 

مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟!

 

چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم

 

کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد.  

 

( دکتر شریعتی )

 
   
سه شنبه 85 بهمن 24 ساعت 6:12 عصر

  نویسنده: حسین  
 
 

 

ساعت سه و نیم شب بود .

با یه رویاء کابوس گونه از خواب بیدار شدم

تقریباً همین نیم ساعت پیش بود .

معلوم نبود کجا هست ...، .... کجا بودیم ....،

کی بود ...؟

چه موقعی بود ...؟

تاریک نبود ، خیلی هم روشن نبود.

از شما دونفر فاصله داشتم ، مثل همین فاصله که بینمون هست .

فاصله ... فاصله

صورت تو خیلی معلوم نبود .

ولی خودت هستی ، واسه شناختن تو نیازی نیست که حتماً اون چهره زیبا و معصومانه رو از نزدیک ببینم .

من با نفس کشیدن حضور تو رو احساس می کنم ، تو یه بخشی از نفس های من هستی ، از همون اول یاد گرفتم که به جای دیدن تو رو احساس کنم.

اون یکی رو خیلی خوب نمی دیدم ، اصلاً معلوم نبود .

شاید هم هیچ دیده نمی شد ، ولی بود .

ظاهر نبود ، ولی حاضر بود .
 
توی بودنش شک ندارم ...،‌... نتونستم بشناسمش ... ، از یه چیز مطمئن بودم ... ،‌ هرشخصی که بود ،‌ من نبودم ، ... اینبار اون نفر سوم نبودم ...، یکی دیگه بود .

فکر کنم داشتید صحبت می کردین ، شایدم راه می رفتین ...، ... ولی باهم دیگه بودین .

منم مثل یه غریبه ، پشت اون دور دستا موج می زدم .

فایده ایی نداشت ...، اگه این خواب تا صبح هم به طول می کشید ، نمی تونستم اون غریبه رو ببینم ،‌ ..واسه من غریبه بود .

 

...فرشته سیرت

یعنی یه نفر دیگه به جای من تو خونه قلبت لونه کرد...؟

قلب تو ... ، همون قلبی که منو تو اون راه ندادی ...؟

قلب تو ... ، همون قلبی که بهم گفتی واسه من جایی نداره ...؟

قلب تو ... ، همون قلبی که بهم گفتی واسه من راهی نداره ... ؟

قلب تو ... ، همون قلبی که سنگی نیست ، همون قلب مهربون ... ؟

قلب تو ... ، قلب تو ... ، قلب عزیز ونازنین تو ... ، قلبی که از سنگ نیست
 
 
 
*      *      *      *
 
 
 
می بینی ... ؟ ... چرا نگاه نمی کنی ... ؟ به من نگاه نکن ... ، ... نمی خوام پیشت گدایی محبتو بکنم ... ، محبت و علاقه با گدایی به دست نمیاد ...، ... هر کی باید خودش به اون برسه ... ، ... شاید یه روز واسه هم خونه بودن ازت خواهش بکنم ... ، ... ولی عشق ومحبتو نه ... ، با خواهشو تمنا و یا زور و تطمیع نمی شه کسی رو عاشق خودمون بکنیم .

ولی یه نگاهی بکن ... ، ... به من نگاه نکن ... ، ... به کاری که انجام دادی نگاه کن ... ، ... باور کن خودمو نمی گم ... ، ... نمی گم که اشتباه کردی ... ، ولی ببین چی شده ... ، ... توی خوابم دست از سرم بر نمی داری

 


 
   
سه شنبه 85 بهمن 24 ساعت 5:5 عصر

<   <<   6   7      
خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

26347: کل بازدید

18 :بازدید امروز

0 :بازدید دیروز

 RSS 

 
آرشیو
 
درباره خودم
 
لوگوی خودم
ارباب عشق
 
 
 
 
اشتراک